نگاه پوستهای:
در این تصویر زیبا و هیجانانگیز از آسمان، کهکشانهای ریز و درشت بسیاری را شاهد هستیم که در پشت ستارگان کهکشان خودمان، راه شیری پراکنده شدهاند. در این بین غبارهایی نیز بخشهایی از این تصویر تیره را روشن کردهاند. غبارهایی که ما در علم نجوم به آنها میگوییم «سحابی».
سحابیها ابرهای عظیمی هستند که عمدتا از گازهای هیدروژن و هلیوم تشکیل شدهاند. گفته میشود که سحابیها قبرستان یا زایشگاه ستارگاناند. جایی که یک ستاره قبل از خلقشدن از تجمع و تراکم گازهای آن مکان متولد میشود؛ و یا در مراحل پایانی عمر خود گاهاً دچار انفجارهایی میشود که گازهای درونی خود را به بیرون پرتاب می کند و یک سحابی «سیارهنما» را شکل میدهد.
در قسمت بالا و سمت راست تصویر، کهکشان NGC7331 قرار گرفته. این کهکشان مارپیچی عظیم یکی از درخشانترین کهکشانهای مارپیچی است که تنها 50 میلیون سال نوری دورتر از ما واقع است!
کمی پایینتر و در قسمت سمت چپ تصویر، گروه آشفتهای از کهکشانها را مشاهده می کنیم که در حدود 300 میلیون سال نوری از ما فاصله دارند. این گروه کهکشان بخوبی می توانند تصور خوبی از برخوردهای چندگانهی کهکشانی و نیز برهمکنشهای مداوم و قدرتمند میان آنها را برای ما به تصویر بکشند.
نگاه هستهای:
این ماجرا تنها در بخش بسیار بسیار کوچکی از «یکی» از صورتهای فلکی آسمان به نام صورت فلکی اسب بالدار در حال اتفاق افتادن است؛ آن هم همزمان با رویدادهای بیشماری که هر روز در نقاط دیگر عالم و البته در میان تک تک ما آدم ها، بر روی زمین- این نقطهی کوچک ناچیز- رخ میدهند.
بعضی وقتها که به عظمت این پهنهی بی کران فکر می کنم با خود میگویم:
چه الزامی هست که این همـــــــــــــه اتفاق در دورترین نواحی این عالم بی انتها رخ دهند؟
چرا باید کهکشانهایی متولد بشوند؛ ستارههایی بمیرند و یا سیاهچالههایی همه ی موجودات اطراف خود را ببلعند و این چنین زندگی در این عالم بیانتها جریان پیدا کند؟ دنیایی بسیار بسیار بزرگتر از دنیای زمینی ما و حتی فراتر از حد «فهم» ما در آسمان بالای سرمان در حال "زندگی" است بدون اینکه کسی توجهی به آن داشته باشد...
در بهترین حالت انسانهایی پیدا شدهاند که بعد از گذر از تمدنی چندهزار ساله توانستهاند بخش بسیار بسیار بسیار کوچکی از این فضا را به هزار ضرب و زور و با کمک انواع تلسکوپهای زمینی و فضایی و آشکارسازهای زیر زمینی مختلف و دادهگیری و پردازش داده های خام و استفاده از فیلترهای مختلف و داده کاهی و چه و چه، ببینند ......
و تازه بعد از این همه زحمت در کشف و بررسی دنیای اطراف، در نگاه به پوسته ی ماجرا متوقف ماندهاند! و معلوم نیست که چند نسل از تمدن بشر باید بگذرد تا این بشر به خود آید و از توجه صرف به پوستهی کشفیاتش دست بردارد؟!
خود را «دانای کل» عالم نداند و به فکر آشکارسازی مفهوم واقعیِ نهفته در عالم باشد...
کشف کردن و پرداختن به این رویدادهای متنوع و گوناگون (آن هم در این سطح گستردگی و تعدد)، چه فایدهای برای او دارد، وقتی که به نتیجه ای که «باید» منجر نشود؟
وقتی اندیشه ای را بالا نبرد...
و وقتی که او را متوجه خـــــــــالق این «شگفتی» بی مثال نکند....
یا غیر شعاریتر و پختهتر بگویم: وقتی او را متوجه «انتظارات» پروردگارش از او نکند؟
که او خود فرموده:
به نام خداوند بخشنده مهربان
خداست مالک آسمانها و زمین
و خدا بر همه چیز تواناست*
محققا در خلقت آسمانها و زمین و رفت و آمد شب و روز دلائل روشنی است برای خردمندان عالم*
آنها که در هر حالت، ایستاده و نشسته و خفته خدا را یاد کنند،
و دائم در خلقت آسمان و زمین بیندیشند و گویند:
پروردگارا! تو این دستگاه با عظمت را بیهوده نیافریدهای،
پاک و منزهی، ما را به لطف خود از عذاب دوزخ نگاه دار*
سوره مبارکه آل عمران- آیات 189 تا 191.
آری...
برای «خردمند عالم» شدن باید از پوسته عبور کرد....
پی نوشت:
چطور میتوان چنین نگاهی را وارد سیستم علمی و آموزشی کرد؟ وقتی بسیاری از اساتید و دانشمندان حتی در ایمان به خالق خود و خالق علمشان ماندهاند؟