تا ثریا...

تا ثریا...

ثریا نام یک خوشه ی ستاره ای بسیار زیبا در آسمان است؛
یک خوشه ی ستاره ای باز در صورت فلکی ثور....

۷ مطلب با موضوع «شعر و ادبیات» ثبت شده است


پدر پریشان


 سلام بر ماه احیای دین خدا...

سلام بر عشق.

****


ای کاش به گاه خداحافظی و بدرقه، شرمنده صاحبش نباشیم...

السلام علیک یا اباعبدالله.


۶ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ آبان ۹۳ ، ۱۵:۴۴
جوانه ...

 

شمس الشموس...


یک نفر پول، یکی اشک، یکی انگشتر

از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر

روزهامان همگی با کَرَمت می چرخند

زائرانت چقدر با عظمت می چرخند

ابر و باد و مه و خورشید همه رقص کنان

چند قرن است که زیر علمت می چرخند

تا قدم رنجه کنی بر سر ما یک عمر است

چشم هامان به هوای قدمت می چرخند

حاجیانی که حج رفتنشان جور نشد

چه غریبانه به دور حرمت می چرخند

آب در کوزه و ما تشنه لبان می گشتیم

یار در مشهد و ما گرد جهان می گشتیم

*******


۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۲۳
جوانه ...


جوانه

-         جوانه تو را چه شده؟ خمودگی ات برای چیست؟ تو که ریشه در زمین داری، چه هراس از تندبادهای شب؟

-         بادها را توان تحمل هست... امان از زمین سنگ؛ جایی که ریشه ات در آنست...

 سنگ را چه به نرمی؟

-         ریشه ی تو سرانگشتان توانای تو اند برای خلق شاهکاری دگر...

 برای رشد یافتن، به سوی نور حرکت کردن؛

برای به اوج رفتن...

-         دلم به جایی گرم نیست....

تکیه گاهی ندارم....

-         گرمای جانبخش نور تو را کافی نیست؟؟

 

دلت اگر همیشه به سوی نور باشد، ریشه ات را از سنگ هم باکی نیست....

                   

جوانه و سنگ

۹ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ شهریور ۹۳ ، ۱۹:۳۷
جوانه ...

سهم من از تو 

پروانه ای است کوچک و آبی

که روی قلبم نشسته است....



پروانه های آبی در جستجوی حقیقت ذات او...



هایکو از : عباس حسین نژاد.

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۳۷
جوانه ...




مادر دلش فقط به دعا بند می‌شود

کامش به خنده‌ی پسرش قند می‌شود

*

بابا شدن که حرف ندارد... نگفتنی است....

دختر به یک کرشمه چه دلبند می‌شود

*

ساده ست زندگی پر از عاشقی ولی

قابیلیان اگر بگذارند، می‌شود

*

حتی زمان نبود مهیا شود کسی

خون شقیقه‌هاست که سربند می‌شود

*

باید بهانه داشت که آدم‌کشی‌کند

این‌بار سگ کشی‌ست که ترفند می‌شود

*

این مدعی کجا و حقوق بشر کجا؟!!!

دزد شرابخواره خداوند می‌شود!

*

اصلا بشر حقوق نمی‌خواهد از شما

حق نفس کشیدنشان چند می‌شود؟؟؟

 


***

شاعر: وحیده گرجی

نقاشی: مرتضی کاتوزیان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۰۸:۱۱
جوانه ...

نمی‌دانم چرا در روزهای پایانی زمستان همه‌چیز بی قرار است؟

به دور و بر که نگاه می کنی گویی همه در تدارک‌اندو تکاپو....شاید بی‌اختیار.

گاه خود را از قید زمان خارج می‌کنم و به دنیا با دیدی دگر می‌نگرم.... بعد سعی می‌کنم به خودم القا کنم که الان نیمه ی زمستان است یا پاییز! آری چه اشکالی دارد؟ هوای ابری و بارانی که تنها مختص بهار نیست... تلاش می‌کنم که یک عصر غم‌انگیزِ ابری پائیزی را به یاد بیاورم و آن‌را عیناً بر هوای روزهای پایانی اسفندماه منطبق کنم و آخر هم در ذهنم به این نتیجه برسم که:

«من اگه حساب روزها رو در دست نداشتم نمی تونستم بفهمم الان نزدیک بهاره و لحظه‌ی تحویل سالی دگر...

آره همینطوره!»

...

اما نه..

تلاشم بیهوده است!

گویی چیزی نیز در درون خود من درحال جوانه زدن است! *

 


 

عجیب است.... بسیار عجیب!

«این چه ولوله‌ای است در دلم که این چنین همسو با این طبیعتِ در تکاپو شده‌ام ؟ »

....

مثل هرسال حاصل تفکراتم به جایی نمی رسند!

مثل اینکه قرار است این چند روز پایانی زمستان امسال هم ، مثل سال‌های پیشین عمرم با سوالات مسکوت ذهنم به پایان برسند...

آیا در این لحظه‌ی ناب تحویل بهار، باقی مخلوقات او هم، چون من بی‌قرارند؟

این بی‌قراری برای چیست؟

 

 

*من فکر می کنم قدیم‌ها که تقویم اختراع نشده بود مردم از همین بی قراریِ دل‌هاشان پی به لحظه‌ی تحویل سال می‌بردند! این را از تیک تیک ساعت دلم فهمیده‌ام در لحظه‌ی ورود زمین به نقطه‌ی اعتدال بهاری.

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ اسفند ۹۲ ، ۰۶:۲۸
جوانه ...

به نام آنکه هستی نام از او یافت

فلک جنبش، زمین آرام ازو یافت

فلک برپای دار و انجم افروز،
خرد را بی میانجی حکمت آموز...




۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۸ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۵۴
جوانه ...